سفارش تبلیغ
صبا ویژن
</

 

این وبلاگ آماده پاسخ گویی به تمام سئوالات و شبهات اعتقادی ، قرآنی ، فقهی ، فلسفی و حدیثی می باشد
 

 

تیر 1385 - پاسخ به پرسش ها و شبهات فلسفی

 

تماس سایت های مشابه قرآنی فلسفی فقهی زنان حدیثی تربیتی اعتقادی

محمد رضا بهروز :: 85/4/20:: 11:41 صبح

مکتب فلسفی ملاصدرا که معروف به حکمت متعالیه است، از لحاظ روش شبیه مکتب اشراقی است، یعنی به استدلال و کشف و شهود توأماً معتقد است، ولی از نظر اصول و استنتاجات متفاوت است. از این رو می توان آن را مخلوطی از عرفان و فلسفه دانست. صدرالمتألهین از جمله کارهایی که کرد این بود که به مباحث فلسفی که از نوع سلوک فکری و عقلی است، نظام و ترتیبی داد، شبیه آنچه عرفا در سلوک قلبی و روحی بیان کرده اند.

عرفا معتقدند که سالک الی الله با به کار بستن روش عارفانه چهار سفر انجام می‌دهد:

1ـ سفر من الخلق إلی الحق؛ در این مرحله کوشش سالک این است که از طبیعت عبور کند و پاره ای عوالم ماورای طبیعی را نیز پشت سر بگذارد (دل از مادیات بکند و پرواز نماید) تا به ذات حق واصل شود و میان او و حق تعالی حجابی نباشد.

در این سفر تمامی مراحل تهذیب نفس و رسیدن به تقوای کامل باید طی شود و به عدالت کامل برسد.

2ـ سفر بالحق فی الحق؛ ‌این مرحلة دوم است. پس از آن که سالک ذات حق را از نزدیک شناخت، به کمک خود او به سیر در شئون و کمالات و اسماء و صفات او می پردازد.

3ـ سیر من الحقّ‌ إلی الخلق؛ در این سیر،‌ سالک به خلق و میان مردم بازگشت می کند امّا بازگشتنش به معنای جدا شدن و دور شدن از ذات حق نیست، یعنی با تقوای کاملی که دارد، به سوی خلق و به میان مردم می آید، در حالی که ذات حق را با همه چیز و در همه چیز می بیند.

4ـ سیر فی الخق بالحق؛ در این سیر و سفر،‌ سالک به ارشاد و هدایت مردم به دستگیری از آنان و رساندن شان به حقّ می پردازد، در حالی که خود انسانی کامل است و مردم را هدایت می کند.

ملاصدرا(ره) مسائل فلسفه را (به اعتبار این که فکر نوعی سلوک ذهنی است) به چهار دسته تقسیم کرد:

1ـ مسائلی که پایه و مقدمه مبحث توحیدند و در حقیقت سیر فکر ما است از خلق به حق (که امور عامة فلسفی است).

2ـ‌ مباحث توحید و خداشناسی و صفات الهی (سیر بالحق فی الحق)

3ـ مباحث افعال خدای تعالی و عوالم کلّی وجود (سیر من الحق الی الخق بالحق)

4ـ مباحث نفس و معاد (سیر فی الخلق بالحقّ)

کتاب اسفار اربعه که به معنای سفرهای چهارگانه است، ‌بر اساس همین نظام و ترتیب است. ملاصدرا که سیستم خاصّ‌ فلسفی خودش را حکمت متعالیه نام نهاد، فلسفة مشهور و متداول،‌ اعم از اشراقی و مشّایی را فلسفه عامیه یا فلسفه متعارفه خواند.[1]

[1] شهید مطهری، آشنایی با علوم اسلامی،‌ منطق و فلسفه، ص 157.

 


محمد رضا بهروز :: 85/4/20:: 11:37 صبح

تاکنون سه مکتب فلسفی رشد و نمو کرده است که عبارتند از:

1 ـ مکتب فلسفی مشاء: شیوه بحث در این مکتب فلسفی، تفکر برهانی و استدلال عقلی است، بدین جهت از آن به «حکمت بحثی» نیز تعبیر می کنند، چنان که «شیخ اشراق» در مقدمه حکمة الاشراق که طبقات فلاسفه را یادآور شده از این گروه به «حکیم بحّاث عدیم التألّه» یاد کرده است؛ یعنی حکیمانی که در شناخت جهان تنها از متد بحث عقلی بهره میگیرند و از روش «تألّه» (ذوق و شهود عرفانی) استفاده نمیکنند. چهره شاخص این مکتب فلسفی شیخ الرئیس ابن سینا است که او را رئیس فلاسفه مشاء لقب دادهاند.

2 ـ مکتب فلسفی اشراق: در این مکتب فلسفی تنها به براهین عقلی استناد نمیشود، بلکه بهرهگیری از شیوه ذوق وعرفان را، اهرمی لازم برای نیل به معرفت حقیقی و کامل میشناسد، سهروردی از آنان به «حکیم الهی متوغل فی التألّه و البحث» یاد کرده است. یعنی حکیمانی که از هر دو روش: تألّه و بهره گیری از شهود عرفانی، و بحث و تفکر برهانی بهره می گیرند. حکیم سبزواری نیز پس از اشاره به دو گروه مشائیّان و عرفا دربارة طریقه اشراقیها میگوید: آنان میان دو طریقه پیشین جمع کرده اند و بدین جهت به اشراقیون معروف می باشند که از عالم غرور، دل برکنده و از گفتار ناصواب اجتناب نموده اند و در نتیجه «مستشرق» به عالم نور گردیده، و عنایات الهی شامل حال آنان شده و از اشراق قلب و شرح صدر برخوردار می باشند.

بنابراین، امتیاز طریقه اشراقی بر طریقه مشائی این است که در طریقه اشراقی علاوه بر بهره گیری از برهان عقل، از روش عرفان و راه دل و شهود باطنی نیز استفاده می‏شود و در نتیجه فیلسوف به حقایقی عالیتر از آنچه تفکر منطقی بدان می رسد نایل می گردد. در این جا مناسب است کلام شیخ اشراق را (که مبتکر این طریقه در جهان اسلام است) در آغاز حکمة الاشراق، یادآور شویم. او می گوید:

«من قبل از نگارش این کتاب، کتابهایی را بر اساس طریقه مشائیان تألیف نموده، و قواعد فلسفی آنان را بیان نمودم که از آن جمله کتاب «تلویحات» می باشد، ولی این کتاب (حکمة الاشراق) سبک و سیاق دیگری دارد. و بر طریقهای نزدیکتر از طریقه مشائی استوار شده است، در این روش مطالب در آغاز از طریق فکر به دست نمی‏آید، بلکه از طریق ریاضتها و مجاهدات باطنی حاصل می‏شود، آنگاه به آن اقامه برهان می‏گردد» (علم حضوری به علم حصولی تبدیل شده و قابل انتقال به دیگران می‏گردد).

ابتکار دیگری که شیخ اشراق در بحثهای فلسفی به کار گرفته است بهره گیری از مفاهیم دینی و معارف قرآنی در تبیین معرفتهای عقلی و فلسفی می‏باشد، چنان که در کتاب «الألواح العمادیة» میگوید: در این کتاب بخشهایی از لطایف و  غرایب معرفت را آورده ام و بر پایه مبانی عقلی، بر آنها اقامة برهان نموده، و سپس از آیات قرآن بر آنها استشهاد کرده‏ام. و در مباحث مربوط به نفس و مبدأ و معاد در کتاب یاد شده به آیات بسیاری از قرآن استشهاد شده است.

بنابراین، طریقه بحث در فلسفه اشراقی مبنی بر سه پایه است:

1)تزکیه نفس و تصفیه باطنی و تحصیل معرفت شهودی.

2) تفکر و استدلال عقلانی و تحصیل معرفت برهانی.

3)استشهاد به آیات و روایا ت و تحکیم معرفت ایمانی.

و به عبارت دیگر: در این مکتب فلسفی، برهان و عرفان و قرآن (وحی) به یاری یکدیگر آمده و در طریق معرفت هماهنگ می‏باشند.

3. حکمت متعالیه: منهج بحث در حکمت متعالیه صدرایی با شیوه بحث در فلسفه اشراقی تفاوت جوهری ندارد؛ زیرا صدر المتألهین نیز ـ که مبتکر روش حکمت متعالیه است ـ نیز روش برهان وعرفان را با هم به کار گرفته و در موارد مختلف به آیات و روایات نیز استشهاد نموده است. به عبارت دیگر: هماهنگی برهان و عرفان و قرآن با حکمت برهانی و عرفانی و قرآنی را اثبات نموده است. آری حکمت متعالیه از دو نظر بر طریقه اشراقی برتری دارد:

یکی این که صدر المتألهین راهی را که شیخ اشراق آغاز نمود تکمیل کرد، و در اثبات هماهنگی و تطابق عقل و شرع در معارف الهی سعی بیشتری نمود و توفیق بیشتری به دست آورد، چنان که از مراجعه به کتب فلسفی، و تفسیری او به دست می آید.

نکته دیگر این که: وی اصولی را در فلسفه تأسیس کرد، که در فلسفه شیخ اشراق وجود نداشت و از این طریق فلسفه او امتیاز بیشتری یافت مانند «اصالت وجود»، «تشکیک در حقیقت وجود»، «حرکت جوهری»، «اتحاد عاقل و معقول» و بحثهای مهم دیگر؛ و چنان که می دانیم اصول مزبور در تبیین و تحکیم معارف الهی نقش مؤثر دارد و بر پایه آنها بسیاری از معضلات فلسفی حل میگردد.


محمد رضا بهروز :: 85/4/20:: 11:21 صبح

  هـیـچ بـرهـانـى بـر نـفـى مـاوراء طـبـیـعـت نـمـى تـوان اقـامه کرد خصوصا بر اساس معرفت  شناسى ماتریالیستى که بر اصالت حس و تجربه استوار است .  زیرا روشن است که هیچ تجربه حسى نمى تواند در ماوراء قلمرو خودش که ماده ومادیات مى باشد  , سـخـنـى بـگـویـد و چیزى را نفى یا اثبات کند و حداکثر چیزى که براساس منطق حس گرائى  مـى تـوان اظـهار داشت این است که بر طبق آن نمى توان وجود ماوراءطبیعت را اثبات کرد , پس  دسـت کم باید احتمال وجود آن را بپذیرند , زیرا باصطلاح معروف عدم الوجدان لا یدل على عدم  الـوجـود و انـسان بسیارى از امور غیر مادى را که داراى ویژگیهاى ماده و خواص ماده نیستند از  جـمله خود روح , و حالات روحى خودرا , با علم حضورى درک مى کند و نیز براهین عقلى زیادى  بر وجود امور مجرد اقامه شده که در کتب فلسفى مضبوط است ( آموزش فلسفه , ج 2 درس 49 و  44 ) و از بـهـتـرین شواهد بر وجود روح مجرد , رویاهاى صادقانه و بسیارى از کارهاى مرتاضان و  نـیـزمـعجزات انبیاء است ( نقدى فشرده بر اصول مارکسیسم , درس 2 ) و بهرحال براهینى که بر  وجود خداى متعال و جسمانى نبود او اقامه شده براى ابطال اینکه هستى مساوى با ماده و مادیات  است کافى است .  


محمد رضا بهروز :: 85/4/20:: 11:19 صبح

 ماده به اصطلاح فلسفی آن با ماده به اصطلاح علمی فرق دارد . ماده در اصطلاح علمى عبارت است از موجود مفروضى که با صفاتى از قبیل جرم داشتن، جذب و دفع پذیرى و مانند آنها مشخص مى شود و ماده به آن معنى که در فیزیک و شیمى اطلاق مى شود تقریباً مرادف با مفهوم فلسفى جسم(جوهر داراى ابعاد سه گانه) مى باشد.

اما ماده در اصطلاح فلسفى عبارت است از جوهرى که محل صورتهاى جوهرى واقع مى شود و به آن هیولا هم گفته مى شود.

باید توجه داشت که فلاسفه با توجه به تبدیل و تبدیلاتى که در پدیده هاى محسوس روى مى دهد و همواره موجود نوى جانشین موجود کهنه مى شود بدون این که موجود قبلى به کلّى از میان برود معتقدند که میان همه موجودات قابل تبدیل و تبدل به یکدیگر موجود مشترکى وجود دارد که با پیدایش صورتهاى مختلف به شکلهاى گوناگون ظاهر مى شود و آن را ماده ى نخستین یا هیولاى اولى مى نامند.

 


محمد رضا بهروز :: 85/4/14:: 10:14 صبح

عرفان در لغت به معنای شناختن است و در اصطلاح به ادراک خاصّی اطلاق می‏شود که از راه متمرکز کردن توجّه به باطن نفس به دست می‏آید و در جریان این سیر و سلوک، مکاشفاتی حاصل می‏شود. میان فلسفه و عرفان روابط متقابلی و جود دارد و هر یک از این دو شاخه معرفتی کمک‏های متقابلی به هم نموده‏اند و به اصطلاح مکمل یکدیگر می‏باشند.

کمک‏های فلسفه به عرفان‏

الف) عرفان واقعی تنها از راه بندگی خدا و اطاعت از دستورهای او حاصل می‏شود و بندگی خدا بدون شناخت او امکان ندارد. شناختی که نیازمند اصول فلسفی است.

ب) تشخیص مکاشفات صحیح عرفانی با عرضه داشتن آن‏ها بر موازین عقل و شرع انجام می‏گیرد و با یک یا چند واسطه به اصول فلسفی منتهی می‏شود.

کمک‏های عرفان به فلسفه‏

الف) مکاشفات و مشاهدات عرفانی، مسائل جدیدی را برای تحلیلات فلسفی فراهم می‏کند که به گسترش چشم انداز و رشد فلسفه کمک می‏نماید.

ب) در مواردی که علوم فلسفی مسائلی را از راه برهان عقلی، اثبات می‏کند، شهودهای عرفانی مؤیّدات نیرومندی برای صحّت آن‏ها به شمار می‏رود و در واقع آنچه را فیلسوف با عقل می‏فهمد، عارف با شهود قلبی می‏یابد.(1)

در مورد قسمت دوم سؤال باید عرض شود که اوّلاً به کار بردن اصطلاح مقدّم بودن صحیح به نظر نمی‏رسد و اجمال دارد و در بالا مواردی از تعامل این دو شاخه را ذکر کردیم. تمایز علوم همان طور که از طریق موضوع و یا هدف آشکار می‏شود، از طریق روش نیز ممتاز می‏گردند و روش در فلسفه برهان عقلی می‏باشد و در عرفان، شهود و کشف می‏باشد.(2)

عرفان و فلسفه، هر چند در مسائل زیادی با هم مشترک هستند، ولی طریقه و روش وصول متفاوت است.

اگر مقصود از تقدّم، برتری باشد، روش عرفانی از جهت شخصی دارای برتری است، اما اگر مقصود، تقدّم در فراگیری است، عرفای اسلامی غالباً ابتدا فیلسوف بوده و به فلسفه رو آورده و بعد از طی مراحل عقلی، به مراحل شهودی و قلبی می‏پرداختند. اما در عین حال معیار دقیقی برای آن وجود ندارد.

 


   1   2      >

 

 

پاسخگویی زنده

 

 

لوگوی دوستان

 

 

لینک دوستان

 

 

 

 

:: آرشیو ::

:: کل بازدید ها ::

133286

 

::بازدید امروز ::

0

دی 1384
اسفند1384
تیر 1385
مرداد 1385

::جستجوی وبلاگ::

 

:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

::اشتراک::

 

 

::وضعیت من در یاهو::