عرفان در لغت به معنای شناختن است و در اصطلاح به ادراک خاصّی اطلاق میشود که از راه متمرکز کردن توجّه به باطن نفس به دست میآید و در جریان این سیر و سلوک، مکاشفاتی حاصل میشود. میان فلسفه و عرفان روابط متقابلی و جود دارد و هر یک از این دو شاخه معرفتی کمکهای متقابلی به هم نمودهاند و به اصطلاح مکمل یکدیگر میباشند.
کمکهای فلسفه به عرفان
الف) عرفان واقعی تنها از راه بندگی خدا و اطاعت از دستورهای او حاصل میشود و بندگی خدا بدون شناخت او امکان ندارد. شناختی که نیازمند اصول فلسفی است.
ب) تشخیص مکاشفات صحیح عرفانی با عرضه داشتن آنها بر موازین عقل و شرع انجام میگیرد و با یک یا چند واسطه به اصول فلسفی منتهی میشود.
کمکهای عرفان به فلسفه
الف) مکاشفات و مشاهدات عرفانی، مسائل جدیدی را برای تحلیلات فلسفی فراهم میکند که به گسترش چشم انداز و رشد فلسفه کمک مینماید.
ب) در مواردی که علوم فلسفی مسائلی را از راه برهان عقلی، اثبات میکند، شهودهای عرفانی مؤیّدات نیرومندی برای صحّت آنها به شمار میرود و در واقع آنچه را فیلسوف با عقل میفهمد، عارف با شهود قلبی مییابد.(1)
در مورد قسمت دوم سؤال باید عرض شود که اوّلاً به کار بردن اصطلاح مقدّم بودن صحیح به نظر نمیرسد و اجمال دارد و در بالا مواردی از تعامل این دو شاخه را ذکر کردیم. تمایز علوم همان طور که از طریق موضوع و یا هدف آشکار میشود، از طریق روش نیز ممتاز میگردند و روش در فلسفه برهان عقلی میباشد و در عرفان، شهود و کشف میباشد.(2)
عرفان و فلسفه، هر چند در مسائل زیادی با هم مشترک هستند، ولی طریقه و روش وصول متفاوت است.
اگر مقصود از تقدّم، برتری باشد، روش عرفانی از جهت شخصی دارای برتری است، اما اگر مقصود، تقدّم در فراگیری است، عرفای اسلامی غالباً ابتدا فیلسوف بوده و به فلسفه رو آورده و بعد از طی مراحل عقلی، به مراحل شهودی و قلبی میپرداختند. اما در عین حال معیار دقیقی برای آن وجود ندارد.