اگر دقیقا مفهوم واجب الوجود بودن تصور شود نامحدود بودن و امتناع محدودیت آن نیز به خوبی درک میشود.واجب الوجود بالذات آن است که حقیقت او عین هستی است و مرکب از ماهیت و وجود نیست. ممکنات هم ماهیاتی هستند که ذاتشان نسبت به وجود و عدم تساوی دارد و از همین رو برای آنکه وجود یابند باید مفیض و علت هستیبخش آنها را ایجاد کند. برخلاف واجب که ماهیت ندارد و عین حقیقت هستی و وجود صرف و محض است وتمام کمالات هستی را به طور مطلق و بی نهایت داراست و هیچ محدودیتی را بر نمیتابد. زیرا نقص و محدودیت نیستی میباشد و کمال عین وجود است و وجود عین کمال. پس اگر واجب الوجود کمالی را فاقد باشد وجودی رافاقد است و چگونه ممکن است چیزی عین وجود ذات حقیقیاش باشد و در عین حال چیزی از آن را فاقد باشد؟پس همین که فقدان و کاستی رخ داد نشانه آن است که وجود ذاتی او نبوده و در وجود که عین کمال است نیازمند به دیگری است.
دلیل روشنتری که میتوان آورد آن است که اگر واجب الوجود محدود باشد کمالی را فاقد است ولامحاله آن کمال ممکن الوجود خواهد بود. زیرا اگر واجب بود حتما واجب الوجود آن را دارا بود. حال از طرفی ممکن الوجود از طریق علت هستی بخش وجود مییابد و سلسله علل به واجب الوجود ختم میشود. از طرف دیگر فاقدشیء معطی آن نتواند بود. یعنی علت هستی بخش حتما باید کمالی را که به معلول خود افاضه میکند در حد اعلی واشرف دارا باشد. نتیجه این میشود که پس حتما واجب بالذات باید دارای آن کمال در مرتبه بالاتر باشد.
(برای آگاهی بیشتر ر . ک : نهایه الحکمه ص240 به بعد علامه طباطبایی . نیز دروس الهیات شفا ج 2 فصل چهارم شهید مطهری).