در تعریف علم گفتهاند: العلم هو الصوره الحاصله من الشى عند العقل؛ علم عبارت است از صورتى که از شىء نزد عقل و قوه مدرکه حاصل مىشود، مانند علم به فلان شخص یا به حیوان و مثلث و کره و فلز و این که زمین کروى است. (1)
مقصود از »صورت« که در تعریف علم آمده است مفهوم و معنى ذهنى است، نه صورت در مقابل ماده فلسفى، به عبارت دیگر مراد این است: وقتى به شىء خارجى عالِم مىشویم، وجود خارجى آن شىء پیش قوه درک کننده و عالِم شونده ما حاضر نمىشود بلکه صورتى از آن نزد آن قوه حاضر مىشود که ما بوسیله آن صورت که کاملاً به آن شىء خارجى منطبق است، به آن شىء عالِم مىشویم، مثل این که در آیینه صورت اشیا مىافتد، نه خود اشیا. این علم را که صورت شىء پیش عالِم حاضر مىشود، نه خود شىء، علم حصولى مىنامند، در مقابل علم حضورى که خود شىء معلوم پیش عالِم حاضر است، مثل آگاهى ما از خودمان، یا حبّ و بغض و حالت ترس و شادى که در خود احساس مىکنیم. هنگامى که دچار ترس مىشویم این حالت روانى را مستقیماً و بدون واسطه مىیابیم، نه این که به وسیله صورت یا مفهوم ذهنى آن را بشناسیم. (2)
پاورقى:
1 - محمد خوانسارى، منطق صورى، ج 1، ص 4؛ محمد رضا مظفر، المنطق، ص 14.
2 - محمد تقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج 1، ص 153 - 154.